دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست


دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست

دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست


دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست

دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست


دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست

دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست


دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست

دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست


دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست

دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست


از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست

از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
حلقهٔ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
گفتا به روزگار بیابی وصال ما
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
منت پذیرم ارچه مرا دل پذیر نیست
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
دل بر امید وعدهٔ او چون توان نهاد
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
دل را سزای هودج او بارگیر نیست
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
بی کار ماند شست غم او که بر دلم
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خود پرده ام دراندم و خود گویدم که هان
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
اندر جهان چنان که جهان است در جهان
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را به هر صف که بجوئی نظیر نیست
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
او را نظیر هست به خوبی در این جهان
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست
خاقان اکبر است که او را نظیر نیست